پلیس ۱۱۰!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


داستانهای زیر همگی واقعی هستند:

جمعه ۲۹/۲/۸۳ - ساعت ۱:۲۰ بامداد

می خواهی بخوابی اما صدای رقص و آوازشان چنان بلند است که کسی را خواب در نمی گیرد. نگران بچه هم هستی که اگر بیدار شود همه را بیچاره می کند. بعد از اینکه کلی با خودت کلنجار می روی بالاخره گوشی موبایل را بر می داری و شماره ۱۱۰ را می گیری ... بوق اشغال ... دوباره ... باز هم اشغال ... ۱۱۰ ... اشغال ... و بعد از ۵ دقیقه تلاش بی وقفه بالاخره صدای بوق آزاد می آید (حالا اگر شما شاهد یک صحنه قتل بودی معلوم بود که با این وضعیت تلفن ۱۱۰، پلیس کی بالای سر جنازه می رسید).

- فوریتهای پلیسی، کد مأمور ۲۱۸  بفرمائید
- می بخشید شما در مورد مزاحمت هم اقدام می کنید؟
- (کمی مکث) ... مشکل چیه آقا؟
- ما در خیابان جردن هستیم، نمیدونم عروسیه یا پارتی ولی سر و صداشون اینقدر زیاده که واقعاً نمی شه استراحت کرد
- کجای جردن؟
- ببینین ما توی خیابون فرزان هستیم، این برنامه احتمالاً توی یزدان پناه یا نهایتاً ستاری باید باشه (اینها دو تا کوچه متوالیاً و بلافاصله پائینتر از فرزان مذکورند)
- نه اینجوری نمی شه، باید آدرس دقیق بدید تا ما گشت بفرستیم
- آخه من آدرس دقیقش رو از کجا بدونم؟
- نمیتونین برین بیرون شناسائی کنید محل رو بعد به ما زنگ یزنین؟
- نه متأسفانه، نمی تونم از خونه بیرون برم
- پس شرمنده (همراه با خنده تمسخرآمیز) ما هم نمیتونیم کاری کنیم
- ممنون از فوریتهای پلیسیتون!!!!!
- (باز هم با تمسخر) خواهش می کنم، خداحافظ ...

این همه پول مملکت رو بده بنز کلاسیک و الگانس بخر، این همه بودجه رو بده سالن و تشکیلات آنچنانی فوریتهای پلیسی درست کن، این همه بیا توی تلویزیون تبلیغ دروغ کن، آخرشم اینطوری. این دو تا کوچه ای که من اسمش رو آوردم با ژیان سه دقیقه نمی کشه از سر تا تهش رو بری، اونوقت آقایون فوریتهای پلیسی با اون بنزها زورشون میاد دو تا کوچه رو بگردن ...

پارسال در ناتینگهام یکی از دوستانمون (که یه پسر بچه دوساله شیطون داشت) تلفن منزلش زنگ زد. گوشی را که برداشت از آن طرف یکی گفت اینجا فوریتهای پلیس و امداد (۹۹۹) است، از منزل شما دوبار با ما تماس گرفته شد و کسی پشت خط جواب نداد، آیا مشکلی پیش آِمده؟ دوست ما معذرت خواسته بود و توضیح داده بود که احتمالاً کار همان پسربچه شیطان است و آنها هم فقط تذکر داده بودند که تلفن را دم دست بچه نگذارید.
یکی دیگر از دوستان هوس کرده بود ۹۹۹ را امتحان کند ببیند واقعاً جواب می دهد یا مثل پلیس ۱۱۰ ایران است، ... فوریتهای امداد و پلیس، چه کمکی از ما ساخته است؟ ... رفیق ما هول شد و گوشی را گذاشت ... بیست دقیقه بعد گوشی را برداشت تا ببیند اوضاع و احوال از چه قرار است ... صدائی از آن طرف می گفت: با من حرف بزن، چه مشکلی پیش آمده؟ ما اینجائیم تا به شما کمک کنیم ... بعد دوست ما که کلی شرمنده شده بود معذرت خواست و توضیح داد که فقط برای آزمایش زنگ زده تا بداند در موقع ضرورت سیستم قابل اعتماد هست یا نه، آنها هم نه فحشش دادند و نه مسخره کردند، فقط گله کردند که چرا از اول همین سؤال را نپرسید، بیست دقیقه در مسائل پلیس و امداد می تواند به معنای نجات جان چند نفر باشد و الخ.

باز هم از این داستانها دارم ولی مشت نمونه خروار است، خود قضاوت کنید که تفاوت ما مسلمانان (در نظام اسلامی) با آن کفار (در نظام سکولار) چقدر است ...

دنیا = فتنه


داشتم جاروبرقی می کشیدم که صدای عجیبی شنیدم، انگار پنجاه نفر از پله های ساختمان به سرعت به پائئین می آیند. جارو را خاموش کردم و گوشها را تیز. عجب آدمهائی پیدا می شوند، دو قران فرهنگ آپارتمان نشینی ندارند، فکر نمی کنند که ملت مریض دارند، بچه کوچک دارند، طوری در راه پله می دوند که زمین تکان می خورد ... اما نه، انگار که قضیه چیز دیگری است. لرزش هر لحظه بیشتر و بیشتر می شود و من بهت زده، کلمه ای همینطور در مغزم مرور می شود ... و دو تکان شدید، به عقب پرت می شوم و بر می گردم سرجای اولم و با این تکان آن کلمه هم از دهانم بیرون می پرد: زلزله. بدو و بچه را بیرون ببر. در یک لحظه هزار فکر به مغزم خطور می کند: کدام وسیله را بردارم با خودم؟ کیف پول لعنتی کجاست؟ وسائلی را که تک به تک با زحمت خریده ام چه کنم؟ و این سؤال دردآور که اگر آنها را از دست بدهم چه؟ اگر زیرآوار بروم و آنها تنها بمانند ... فرشته کوچکم چطور بزرگ می شود؟ و و و ...

لقد حق القول ...
انما اموالکم و اولادکم فتنه ...
انما هذه الحیوة الدنیا متاع و الاخرة هی دار القرار ...

خدایا توکل می کنیم برتو. حب و دوستی خودت را به جای عشق دنیا در دلهای ما جای بده.

باز هم نوشته کشکولی!


اینقدر دیر به دیر می نویسم که مجبورم درهم بنویسم.

۱- خرمشهر:
در طول جنگ ایران و عراق خیلی شهرهای ما اشغال و بعد آزاد شدند. شهرهائی داشتیم که چندین بار دست به دست شدند. ولی چرا هیچ شهری به پایه خرمشهر عزیز نشد حتی هویزه که کاملاً تخریب شد و آن داغ بزرگ دخترکان را بر سینه تاریخ نگاشت برای همیشه؟ من خودم جواب این سؤال را نمی دانم اما خرمشهر آزاد شده را لمس کردم. حس غریبی بود که هرگز از خاطر نمی رود. می خواستم در این مورد مفصل بنویسم، لااقل خاطراتم را بنویسم ولی وقتش گذشت. اجمالاً بگویم که در بهار ۶۸ خرمشهر شهر ارواح بود و فقط دو سه تا موتور برق در آنجا پیدا می شد. در همان زمان صدام یزید کافر بازسازی بصره را شروع کرده بود. نوروز ۶۹ اما حکایت دیگری داشت. ما هنوز آمار تخریب را کامل نکرده بودیم و نقشه تفضیلی شهر تازه در دست تهیه بود که نور بصره شبها دل آدم را آتش می زد. پتروشیمی بصره فعال بود و صدام یزید کافر بازسازیش را کامل کرده بود. مسؤول ستاد بازسازی خرمشهر هم عوض شده بود به جرم اختلاس (ناگفته نماند که دومی هم چند ماه بعد به سرنوشت اولی دچار شد). بنازم به این مدیریت ...

۲- جهان آرا:
محمد جهان آرا یک جوان معمولی بود. کاملاً معمولی. این را برای شمائی می نویسم که اسطوره های زمان جنگ را آنقدر در دور دست می نشانید و بر جایگاهی دست نیافتنی. برای شمائی می نویسم که جوانان امروز را به هیچ می انگارید و فقط سرزنش بارشان می کنید. به چه جرمی؟ فقط به جرم زلف روغن زده و شلوار مد روز و از این قبیل. یک سر به بهشت زهرا بزنید و ببینید چند عکس شهید می بینید با زلف بلند و شلوار پاچه گشاد؟ امطمئنم که اگر امروز هم کسی خرمشهر را اشغال کند باز هم جهان آرائی هست و موسوی ای پیدا می شود وباز هم حماسه خواهد بود.  و من مثل همیشه پیشانی خضوع و احترام و حسرت می سایم بر آستان جهان آرا و جهان آراها. کجایند مردان بی ادعا؟ ...

۳- طالبهای ترسو:
جوانکی جاهل و جاه طلب پیدا شد به نام مقتدی صدر. نه خودش و نه پدرش دل خوشی با ایران نداشته اند و نخواهد داشت. صرف این که این آقا از روی جهالت و عشق قدرت با آمریکا گلاویز شد برخی از او مادی و معنوی حمایت کردند و شد آنچه که شد. مرقد مطهر امام علی (ع) و امام حسین (ع) مورد تعرض واقع شد. مسجد سهله که جایگاه آقا امام زمان است خونین شد و حرمت مقدسات شیعه هتک شد. عامل اصلی این هتک حرمت کیست؟ آمریکا؟ مقتدی صدر؟ یا آن احمقهائی که او را باد کردند و به حمایتشان مستظهر؟ البته این را هم بگویم که اولین بار نیست که به نجف حمله می شود. در جنگ جهانی اول هم عرب احمقی مثل مقتدی صدر برای انگلیسیها شاخ و شانه کشید، عده ای دزد و قاتل هم دورش را گرفتند و انگلیسیها نجف را محاصره کردند. به حرم آقا هم تیر اندازی شد. ولی خوشبختانه آنموقع هم مرجع عاقلی به نام سید محمد کاظم یزدی در نجف بود که علی رغم مخالفت و دشمنیش با انگلیس مذاکره کرد و موضوع بالاخره با دخالت بزرگان شیعه و سنی حل شد. عده ای اما در این میان تحت تأثیر احساسات و تحریک برخی دیگر قصد اشغال سفارت انگلیس می کنند و دم از اخراج سفیر می زنند بی آنکه نظری به بی عقلیهای گذشته کنند و بهای چنین اقداماتی را بسنجند. البته آقایان محرکین خوب قیمت آنرا می دانند و مثل بید بر خود می لرزند اگر چنان شود. صد رحمت به طالبان که جگر داشت پای کار خود بایستد...

۴- حسنی:
این هم افاضه اخیر آقای حسنی (امام جمعه ارومیه) که برای تلطیف فضا و رفع کسالت مفید است. ایشان فرموده اند: عزیزان من، مربع زندگی سه ضلع دارد: تقوی و ایمان!